زندگی یعنی همین لبخند تو / عشق یعنی یک نفر مانند تو
مرحبا بر عشق تفسیرش تویی/ آفرین بر آسمان ماهش تویی . . .
.
.
.
گذشت اون وقتایی که آدما همدیگرو دور می زدن
الان دیگه از روی هم رد می شن . . .
.
.
.
در محفل اگر دوست نباشد که صفا نیست / هر آب روان در همه جا آب بقا نیست
ای دوست بیا روشنی محفل ما باش / ما را طمعی از تو به جز مهر و وفا نیست .
.
.
.
زخمی بر پهلویم است روزگار نمک میپاشد
و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که میرقصم . . .
.
.
.
خدا کند تبسم لبی به آه نشکند / بلور بغض سینه ای به شامگاه نشکند
کبوتری که پر زند به شوق آشیانه ای / خدا کند که بال او ، میان راه نشکند
.
.
.
گفتند «دوست» چند بخشه ؟
گفت : کارش از روستا و بخش و شهر و کشور گذشته
«یه دنیاست»
.
.
.
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد / گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
تنهاییم امشب که پر است از غم غربت / آنقدر بزرگ است که در خانه نگنجد . . .
.
.
.
گفتم : ای جنگل پیر
تازگیها چه خبر ؟
پوزخندی زد و گفت : هیچ ، کابوس تبر . . .
.
.
.
__/ΓΠ\_
‘-O—-O-’
برات آژانس فرستادم سوار شو بیا دلم برات تنگ شده !
.
.
.
قطار ! راهت را بگیر و برو
نه کوه توان ریزش دارد !
نه ریزعلی پیراهن اضافه !
هیچ چیز مثل سابق نیست . . .
.
.
.
تو در من آن تب گرمی که آبم می کند کم کم
نگاهت نیز چون مستی خرابم می کند کم کم
منم آن کهنه دیواری به جا از قلعه های سنگ
که باد و آفتاب آخر خرابم می کند کم کم .
.
.
.
فراموش کردن دوستان بزرگ لطمه زدن به قانون خاطره هاست
همیشه بیادتم !
.
.
.
ز حال من اگر پرسی،جز دوری ملالی نیست
ملالی هم اگر باشد ، تو خوش باشی خیالی نیست
نمی دانم که در خاطر بری نام مرا یا نه
ولی این را بدان هرگز خیالم از تو خالی نیست .
.
.
.
چه تلخ محاکمه می شوند پاییز و زمستان
که برای جان دادن به درخت ، جان می دهند
و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر همه چیز به نام بهار تمام می شود .
.
.
.
دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن
زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او بسر زد و من بپای خویشتن
هر که ننشیند بجای خویشتن
افتد و بیند سزای خویشتن . . .
.
.
.
هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی
احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر میشه !
.
.
.
ترسم آن روز بیایی که نباشد بدنم
کوزه گر کوزه بسازد زخاک بدنم
لب آن کوزه بسازند زخاک لب من
بی خبر لب بگذاری به لبان دهنم . . .
.
.
.
وقتی تو نیستی
سرشان را بالا نمی آورند
گل های آفتابگردان خانه ی ما . . .
.
.
.
غریبه بود اشنا شد … عادت شد …عشق شد …هستی شد …
روزگار شد …خسته شد… بی وفا شد …دور شد…بی گانه شد …
فراموش نشد…
.
.
.
بودن و نبودنت هم
خوب است!
اینها اگر نباشد
کِی از نبودنت بمیرم
و
کجا برای باز دوباره بودنت پر پر بزنم؟!
بگذار زندگیم
همین قدر غیرعادی باشد
من همه این ها را دوست دارم
.
.
.
نفس کشیدن سخته.. تورو ندیدن سخته..
تو پیچ و تاب عاشقی.. به تو رسیدن سخته . . .
.
.
.
نه.. نه!
گریه نمی کنم یک چیزی رفته توی چشمم!
به گمانم …
یک خاطره است